وقتی خورشید طلوع می کند در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بیتابم، که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید اگر دوست داشتین نظر بدین خوش حال میشم .ممنون برای تعجیل در فرج امام زمان(عج) صلوات یادتون نره آخرین مطالب
نويسندگان پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : یک دوست
موشی از شکاف دیواری کشاورز و همسرش را دید که بسته ای را باز کردند . یعنی :چه غذایی داخلش بود؟؟" وقتی فهمید که محتوای جعبه چیزی نیست مگر تله موش،ترس وجودش را فرا گرفت . به سمت حیاط مزرعه که می رفت داد زد:تله موش تو خونه است. او از این طریق می خواست به همه اخطار بدهد. مرغک قد قد کرد و پنجه ای به زمین کشید بعد سرش را بلند کرد و گفت:آقا موشه! بیچاره این تویی که باید نگران باشی ، این ماجرا هیچ ربطی به من ندارد من که توی تله نمی افتم. موش رو به خوک کرد و گفت: تله موش تو خونه است. خوک از سر همدردی گفت:واقعا متاسفم آقای موش اما من کاری به جز دعا از دستم بر نمیاد .مطمئن باشید که در دعا شما را فراموش نمی کنم. موش سراغ گاو رفت و او در پاسخ گفت :عجبآقا موشه یک تله موش!!!! به نظرت خطری من را تهدید می کند احمق جان؟؟؟ موش سرافکنده و غمگین به خانه برگشت تا یکه و تنها با تله موش کشاورز روبه رو شود. همان شب صدایی در خانه به گوش رسید . مثل صدای تله موشی که طعمه در آن افتاده باشد. همسر کشاورز با عجله بیرون دوید تا ببیبند چه چیزی به تله افتاده است. اتاق تاریک بود و او ندید چه چیزی به تله افتاده است از قضا یک مار سمی دمش به تله گیر کرده بود . مار همسر کشاورز را گزید. کشاورز بی درنگ او را به بیمارستان رساند. وقتی به خانه برگشت همسرش هنوز تب داشت . خوب ، همه می داند دوای تب سوپ جوجه تازه است. از این رو کشاورز چاقویش را برداشت و به حیاط رفت تا اصلی ترین ماده سوپ را تهیه کند. بیماری همسرش بهبود نیافت به همین دلیل دوستان و آشنایان مدام به عیادت او می آمدند . کشاورز برای تهیه غذای آنها خوک را هم کشت. همسر کشاورز در گذشت . افراد بسیاری در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند . کشاورز برای تهیه غذای آنها گاو را هم سر برید.
دفعه بعدی که شنیدی کسی مشکل داره و فکر کردی به تو مربوط نمیشه به یاد داشته باش وقتی چیزی ظعیف ترین ما را تهدید می کند همه ما در خطریم. نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||
![]() |